رسول و سپیده
خدایا منا بهش برسون.....
رویای باتوبودن رانمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمی توان سرود باتوبودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی وداشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند و....من همچون غربت زدای در آغوش بی کران دریای بی کسی به اتنظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگارغم را از وجودم بشویدبانوی دریای من کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت تقدیم به تمام وجودم سپیده . . ماچ... ماچ...
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |